صبح دوازدهم يا سيزدهم ماه صفر سال 38 لشكر اميرالمومنين عليه السلام مهياي جنگ شدند، اما عمروعاص حيله نمود و دستور داد تا قرآن ها را بر نيزه كنند. صفوف جلو لشكر كفر، ورق هايي از قران و در ديگر صفوف هر كس هر چه داشت سر نيزه كرد! و فرياد مي زدند: «لا حكم الا لله» منافقين مانند اشعث بن قيس، با تضعيف روحيه لشكر حضرت آنان را به اختيار حكمين ترغيب كردند. هر چه اميرالمومنين فرمودند كه اين نيرنگ است و من كلام الله ناطق هستم نتيجه نداد، سرانجام قرار شد هر لشكر حكمي از جانب خود معين كند تا حكم ايشان را هر دو طرف بپذيرند.
معاويه عمرو عاص را معرفي كرد و اميرالمومنين عليه السلام فرمود: «اگر ناچار هستيم، عبدالله بن عباس و الا مالك اشتر نخعي حكم باشد.»
اشعث و جماعت قرّاء و حافظين كه بعداً جزء خوارج شدند راضي به هيچكدام از اين دو نشدند و گفتند: فقط عبدالله بن قيس يعني ابوموسي اشعري. نفاق منافقين نتيجه داد و ابوموسي و عمروعاص در «دومه الجندل» كه قلعه اي است بين مدينه و شام جمع شدند و با توجه به عداوتي كه هر دو نسبت به اهل بيت عليهم السلام خصوصاً اميرالمؤمنين عليه السلام اشتند و با مكر و حيله عمروعاص حضرت را به ظاهر عزل كردند.
بدين ترتيب فرداي آن روز در بين جمعيت ابوموسي به عمرو گفت: تو بايست و معاويه را از امارت خلع كن، تا من هم علي بن ابيطالب عليه السلام را خلع نمايم. عمروعاص گفت: من هرگز بر تو كه عامل ابوبكر و عمر بوده اي و در ايمان و هجرت بر من تقدم داشته اي سبقت نمي گيرم! ابن عباس گفت: ابوموسي! پسر نابغه تو را فريب ندهد. ولي او به گفته ابن عباس گوش نداد و ايستاد و انگشتر از دست بيرون كردو گفت: من علي و معاويه را از خلافت عزل نمودم و ساكت شد.
عمروعاص ملعون ايستاد و گفت: مردم شنيديد كه ابوموسي، علي را از خلافت عزل كرد من هم او را از خلافت عزل نموده و آن را براي معاويه بن ابي سفيان ثابت مي نمايم كه سزاوارتر است، و من به عنوان منصوب كردن معاويه، انگشتر به دست مي كنم.
حكمين براي عوامفريبي فحش و دشنام بسياري به هم دادند و دست به گريبان يكديگر شدند و شريح بن هاني تازيانه اي بر سر عمروعاص زد.
ابوموسي از ترس ياران اميرالمؤمنين عليه السلام به مكه پناهنده شد. اميرالمومنين عليه السلام پس از اين واقعه در قنوت نماز ابوموسي و سه نفر ديگر را اين گونه لعن مي فرمود: «اللهم العن معاويه و عمراً و اباالاعور السلمي و اباموسي الاشعري.»
منبع: تقویم شیعه