احکام >
متفرقه:
آیه ابلاغ ولایت (مرجع تقلید آیةالله خامنه ای)
سوال نام سوره و یا آیه ای را بنویسید که خداوند به رسولش دستور می دهد تا ولایت را ابلاغ کند و آیه ای که پس از ابلاغ نازل شد و نام مهمتریت کتاب در این مورد؟
مرجع تقلید: حضرت آیةالله العظمی خامنه ای (مد ظله)
جواب سوره مائده آیه 67.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ.
شان نزول آیه
خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است:
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجّة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت. ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمىگنجيدند. تعداد همراهان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) را بعضى 90 هزار و بعضى 114 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار بيان کرده اند. نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) را همراهى مىكردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) بودند. آفتاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مىپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مىكرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد. اينجا در حقيقت چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مىرود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريت هاى موفقيت آميز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) بود از هم جدا شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مىگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) با صداى اللَّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مىشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مىكرد. نه سايبانى در صحرا به چشم مىخورد و نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه مىكردند. جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مىخزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مىكرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مىكردند پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مىشد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند. لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم. من مسئولم، شما هم مسئوليد. شما درباره من چگونه شهادت مىدهيد؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند: "نشهد انّك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك اللَّه خيرا"، ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خير دهد. سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمىدهيد؟! همه گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. فرمود: خداوندا گواه باش! ... بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مىشنويد؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟ يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللَّه؟!. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد. ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مىكند و همين كه چشمش به على (عليه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آن چنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است، در اينجا صداى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم»؟ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!. گفتند: خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) داناترند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه»، هر كس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است. و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: «الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار»، خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن. سپس فرمود: «الا فليبلغ الشاهد الغائب» آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند. خطبه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) و على (عليه السلام) و مردم فرو مىريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) خواند: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ...»، امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى»، خداوند بزرگ است، همان خدايى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت. در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام) را به اين موقعيت تبريك مىگفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند: «بخّ بخّ لك يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة»، آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى. در اين هنگام ابن عباس گفت: به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند. و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را بيان کرد.
کتاب «الغدیر در این زمینه از علامه امینی (رحمةالله علیه) معروف خاصّ و عام است. یاحقّ.