محمد (محمد باقری معروف به محمد عروس) درباره آن روز( قیام خرداد 1342 در تهران) اینگونه نقل می کند:
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلیحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده است.
اینها را گفتند تا طیب از ترس اعدام، حرفش را پس بگیرد و بگوید آقای خمینی من را تحریک کرد؛ اما طیب که در یک سلول دیگر زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننهات بزن! یک بار گفتم، باز هم میگم، من با بچه ی حضرت زهرا(س) در نمی افتم.
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارند می برندشان برای اعدام. وقتی میرفتند، طیب زد به میله سلول من و گفت:
محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
نیم ساعت بعد، صدای رگبار آمد و معلوم شد که تیرباران شدند. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم.
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از انقلابیون خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود:
طیب، حُر دیگری بود.
تطمیع اباذر غفاری
حضرت باقر (علیه السلام) فرمود عثمان دویست دینار به وسیله دو غلام خود برای اباذر فرستاد. گفت بگوئید عثمان تو را سلام رسانده می گوید این دویست دینار را صرف در احتیاجات خود کن. وقتی آن دو غلام به عرض اباذر رسانیدند. پرسید آیا به هر یک از مسلمین همین مقدار داده. جواب دادند نه. گفت من هم یکی از آنهایم. آنچه به ایشان برسد به من نیز می رسد. گفتند عثمان می گوید این پول از مال شخصی خود من است. قسم به پروردگاری که جز او خدائی نیست هرگز آمیخته با حرام نشده و پاک و حلال است.
گفت من احتیاج به چنین مالی ندارم. اکنون بی نیازترین مردمم. گفتند در خانه تو چیزی نمی بینیم که باعث بی نیازیت شده باشد. پاسخ داد چرا در زیر این روکش پارچه ای، دو گرده نان جوین است که چند روز مانده در چنین صورتی به احتیاج به درهم و دینار دارم. به خدا سوگند نمی پذیرم مگر زمانی که بر این دو گرده نان هم قادر نباشم و خداوند مشاهده کند که بیش یا کمتر از این در اختیار من نیست. اینک مرا ولایت علی و اولادش و ارادت به خاندان طاهرین آنها از هر چیز بی نیاز کرده از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین شنیدم و برای مثل من مردی پیر زشت است دروغ گوئی. این پول را برگردانید که مرا نیازی به این و آنچه در دست عثمان است نمی باشد، تا در پیشگاه پروردگار او را به دادخواهی بگیرم.(15)
تطمیع پیامبرخدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)
روايت شده كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اشك از چشمانش جارى شد بعد فرمود عمو،اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند دست از ماموريت خود بر نمىدارم تا به انجام برسانم يا كشته شوم.حضرت ابو طالب گفت دنبال كار خود باش هرگز دست از پشتيبانى تو بر نمىدارم.
دام اهریمن برای نواب:
بعد از رخداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۳، سه پیشنهاد از طرف شاه، توسط امام جمعه به نواب داده شده. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:
{۱} در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد.
{۲} منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
{۳} با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تامین نماید.
نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه میگوید:
«خجالت نمیکشی مرا به درگاه معاویه دعوت میکنی؟»!
امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت میرود. پیش از آن برای رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.