در اين روز اسراي اهل بيت عليهم السلام به حوالي شهر شام رسيدند، ابراهيم بن طلحه بن عبدالله جلو آمد و به امام زين العابدين عليه السلام نزديك شد، و كينه هايي كه از جراحت شمشيرهاي جنگ جمل در سينه ذخيره كرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت: ديدي غلبه با كيست؟ حضرت فرمود: اگر مي خواهي بداني غالب كيست صبر كن تا هنگام نماز اذان و اقامه بگو، آن وقت مي داني آوازه چه كسي تا قيامت باقي است.
تقويم شيعه،ص45
ورود اسيران به دمشق و درخواست امّ كلثوم از شمر
گروه دشمن، سر مقدّس امام حسين عليه السّلام را همراه بانوان و اسيران به سوى دمشق مىبردند، هنگامى كه نزديك دمشق رسيدند، حضرت امّ كلثوم عليها السلام كه جزو اسيران بود، نزد شمر آمد و فرمود: «من درخواستى دارم.» شمر گفت: آن چيست؟
امّ كلثوم عليها السلام فرمود: «وقتى كه ما را وارد شهر دمشق مىكنى، ما را از دروازهاى وارد كن، كه تماشاچى كمترى داشته باشد و به اين سپاه پيشنهاد كن كه سرها را از بين محملها بيرون ببرند و از ما دور كنند؛ زيرا از بس ما را در حال اسارت ديدند كه رسوا شديم.» شمر از روى ناپاكى و ظلمى كه داشت در پاسخ به درخواست امّ كلثوم عليها السلام به عكس دستور داد؛ سرهاى شهدا را بر بالاى نيزهها كردند و در ميان محملها عبور دادند و در نتيجه اهل بيت امام حسين عليه السّلام را به صورت اسير در ميان تماشاگران حركت دادند تا آنان را كنار دروازه دمشق آوردند و آنها را در روى پلههاى مسجد جامع، در همان جا كه اسيران را نگه مىداشتند، سر پا نگه داشتند.
مجلس يزيد و گريه همه حاضران
سپس اسيران آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه از كنيزان و زنان و بازماندگان حسين عليه السّلام بودند و آنان را در رديف همه به ريسمان بسته بودند، وارد مجلس يزيد كردند، وقتى كه آنها در آن وضع در برابر يزيد قرار دادند، امام سجّاد عليه السّلام رو به يزيد كرد و گفت: انشدك اللَّه يا يزيد! ما ظنّك برسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم لو رءانا على هذه الصّفة؛ تو را به خدا سوگند اى يزيد: به گمان تو اگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ما را با اين وضع مشاهده مىنمود چه مىكرد؟