احکام >
حکایاتی بسیار پندآموز:
شبهه آیت الله فشارکی به دست جوان عرب حل شد!
{مرحوم فشارکی} در یکی از موضوعات علمی دچار شبهه ای شد و هر چه بیشتر اندیشید، کمتر راه حلی یافت. مطلب را با علما در میان گذارد و هر کدام برای او پاسخی دادند، ولی هیچ یک جواب قانع کننده ای که مشکل او را برطرف کند، ندادند و در نتیجه اشکال به قوت خود باقی بود.
آیت الله فشارکی می فرماید: به ناچار جهت حل اشکالم در بامدادی تصمیم گرفتم که از شهر سامرا خارج شوم و دور از غوغای اجتماع و نقل و نقد محیط مدرسه درباره آن مساله بیاندیشم، لذا به سوی رودخانه پهناوری که از کنار شهر میگذشت روان شدم. من در ساحل شط ولی در جای گودی که آب هنگام طغیان به وجود آورده بود و در اعمال اندیشه فرو شدم.
اما هنوز چندان در ژرفای اندیشه غوطه نزده بودم که جوان عربی به گونه شبانان در برابرم پیدا شد و پرسید: سید محمد اینجا چه می کنی؟ من که از این مزاحمت برآشفته بودم، گفتم: شما به ما چکار دارید؟ دنبال کار خود برو، من می خواهم در مسالهای فکر کنم ! جوان پرسید: مساله چیست؟ بیان کن تا بشنوم!
و چون می خواستم هرچه زودتر این جوان عرب را از خود دور کنم، مساله مورد گفتگو را از اول دقیقاً بیان نمودم و آن جوان سراپا گوش بود و همه را درک میکرد، از قیافه او فهمیدم که مطالب را خوب می فهمد! من مشغول بیان مساله و مقدمه چینی بودم که آن جوان فرمود: « سید محمد؛ در این مقدمه اشتباه کردی که به نتیجه غلط و شبههزا رسیدی»!
و چون ایراد آن مقدمه را تذکر داد، یک مرتبه تمام شبهاتم برطرف شد و کوچکترین اشکالی در ذهنم نماند. جوان عرب رفت و سپس به این فکر افتادم که این عرب بیابانی کی بود؟ از کجا آمد؟ و به کجا رفت؟ خوبست از او سوال کنم. اما همین که از گودی بیرون آمدم و به اطراف نگریستم اثری حتی از رد پای مبارکش هم نیافتم و آنگاه دانستم مورد عنایت خاص حضرت مهدی (عج) قرار گرفتم و متاسفانه وقت حضور، او را نشناختم.