احکام >
1 ذی القعده:
آغاز غزوه حديبيه (6 ق)
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) پس از هجرت به مدينه منوره و تشكيل نظام اسلامي، چهار بار براي انجام عمره و زيارت خانه خدا، عازم مكه معظمه شد.
بار اوّل: در ذي قعده سال ششم قمري، كه مشركان قريش، مانع ورودش شده و با آن حضرت، پيمان صلح بستند؛[1]
دوّم: در ذي قعده سال هفتم قمري، كه بر اساس پيمان حديبيه، كه در سال گذشته با مشركان امضا كرده بود، وارد مكه معظمه شد و اعمال عمره مفرده را انجام داد و پس از سه روز اقامت درآن، به سوي مدينه برگشت. اين عمره، به "عمرة القضاء" شهرت پيدا كرد؛[2]
سوّم: در ذي قعده سال هشتم قمري، پس از بازگشت از غزوه طائف؛[3]
چهارم: در حجه الوداع، در سال دهم قمري.
تمامي عمره هاي آن حضرت، در ماه ذي قعده واقع گرديد، غير از عمره آخر آن حضرت، كه در ماه ذي حجه برگزار شد.[4]
اما ماجراي غزوه حديبيه، كه از "المغازي واقدي" و برخي از مآخذ ديگر، برگرفته شده است، بدين گونه مي باشد، كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روياي صادق خويش ديد كه وارد بيت الله، در مكه معظمه شد و سر خود را تراشيد و كليد در كعبه را گرفت و در عرفه، وقوف نمود.
پس از آن روياي صادق و شيرين، در حالي كه مكه معظمه در استيلاي قريش و كانون دشمنان اسلام بود، آن حضرت، تصميم به عمره مفرده گرفت و به اصحاب خود و ساير مسلمانان اعلام نمود كه بدون همراه داشتن ساز و برگ جنگي، آماده حركت به سوي مكه معظمه، جهت انجام عمره باشند.
آن حضرت، هفتاد شتر جهت قرباني تهيه كرد و در پيشاپيش كاروان به حركت درآورد و چوپاني آن ها را بر عهده ناجيه بن جندب اسلمي گذاشت.
آن حضرت، جهت احتياط، مقداري اسلحه در محموله هاي شتران، جاسازي كرد، كه اگر قريش بخواهند از بي سلاح بودن مسلمانان، سواستفاده كرده و ناجوانمردانه بر آنان هجوم آورند، مسلمانان بتوانند از خود دفاع كنند.
به هر روي، آن حضرت در نخستين روز ذي قعده سال ششم قمري از مدينه منوره خارج گرديد و تعداد 600، يا 1400 و يا 1525 تن از مسمانان نيز با وي حركت نمودند، كه چهار تن از بانوان نيز در ميان آنان ديده مي شدند، كه يكي از آنان امّ سلمه(رض) همسر مكرمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بود. عبدالله بن مكتوم و به قولي نميله عبدالله ليثي، جانشين آن حضرت در مدينه شد.
آن حضرت جهت آشكار كردن قصد خويش مبني بر اين كه اين سفر، سفر زيارتي و تنها براي انجام عمره است، نه براي جنگ و جدال با دشمنان، از مدينه منوره، محرم شد و لباس احرام پوشيد و تمام مسلمانان همراه وي نيز محرم شدند.
آنان پس از خروج از مدينه، تا يك منزلي مكه، در مكاني به نام "حديبيه" پيش رفته و سپس در آن جا توقف كردند. فاصله آنان با مكه معظمه، تنها نُه مايل بود.
اهالي قريش كه از آمدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و يارانش به سوي مكه معظمه، به تكاپو و تشويش افتاده بودند، جملگي به همراه زنان و فرزندانشان از مكه بيرون آمده و در "ذي طوي" تجمع نمودند و افراد جنگجو و مبارز خود را به پيش فرستادند.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) كه بار ديگر با جهالت و عصبيت قريش روبرو گرديده بود، عثمان بن عفان را به نزد آنان فرستاد، تا آن ها را از قصد خود مبني بر زيارت خانه خدا و انجام مفرده آگاه گرداند.
قريش، عثمان را مورد احترام قرار داده و وي را وارد مكه نمودند.
عثمان، در آن جا با فاميلان مشرك خود از بني اميه ديدار و گفت و گو كرد، ولي در ميان مسلمانان شايع شد كه عثمان دستگير و يا به قتل رسيد و اين خبر، موجب نگراني مسلمانان گرديد. امّا عثمان بن عفان در كمال سلامت برگشت و مشاهدات و شنيده هاي خويش را به اطلاع پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسانيد.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)، مسلمانان را در زير درختي فراخواند و پس از قرائت خطبه اي، از آنان خواست كه بار ديگر تا پاي جان، با آن حضرت بيعت كنند.
مسلمانان، به صف ايستاده و با آن حضرت بيعت كردند، كه در تاريخ اسلام، به بيعت رضوان و يا بيعت شجره، مشهور گرديد.
جاسوسان و ديده بانان قريش، ايستادگي مسلمانان و پيمان وفاداري آنان با پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) را به سران قريش گزارش كردند و همين امر، موجب تزلزل روحي آنان گرديد. سرانجام، با آمدن چند تن از سران مكه به نزد آن حضرت و گفت و گو با وي، حاضر به انعقاد صلح شدند و سهيل بن عمرو، حُويطب بن عبدالعزّي و مكرز بن حفص را جهت گفت و گو و امضاي پيمان صلح به نزد آن حضرت فرستادند.
عمر بن خطاب، نسبت به انعقاد صلح، بسيار بدبين بود و به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) اعتراض كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در پاسخش فرمود: إنّي رسول الله، و لن أعصِيَه و لن يُضيِّعني، آن گاه عمر به نزد ابوبكر رفت و همان گفتار اعتراض آميز را به وي گفت و از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در نزد او شكوه كرد و ابوبكر در پاسخش گفت: انّه رسول الله، و لن يعصِيَهُ و لن يضيِّعه، و دَعْ عنك ما تري يا عمر!
سپس عمر به سوي ابوجندل رفت، كه با لباس رزمي و شمشير به دست در پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به حالت دفاع از آن حضرت، ايستاده بود، كه مبادا مشركاني كه براي گفت و گو به نزد آن حضرت مي رسند، آسيبي به وي وارد گردانند.
عمر به ابوجندل گفت: اي ابوجندل! اين ها [سران اعزامي قريش] مشركند و خون هر يك از آنان، خون سگ است و تو، كه با شمشيرت نظاره گر گفت و گوي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) با سهيل بن عمرو هستي، شمشيرت را بلند كن و بر سرش فرود آور. زيرا انسان، مي تواند پدرش را در راه خدا بكشد. به خدا سوگند، اگر من پدران مشرك خود را مي يافتم، با آنان در راه خدا مقاتله مي كردم، يكي پس از ديگري را.
ابوجندل به عمر گفت: چرا خودت او را نمي كشي؟
عمر گفت: پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) مرا از كشتن او و غير او بازداشته است.
ابوجندل گفت: آيا تو، از من به پيروي از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، سزاوارتري؟
عمر بن خطاب، باز هم ساكت نشد و به همراه مرداني كه با وي بودند، مجدداً به نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و با صراحت به وي گفت: اي رسول خدا! آيا تو به ما نگفتي كه به زودي وارد مسجدالحرام مي گردي؟ كليد در كعبه را مي گيري؟ و به همراه عرفه روندگان، وارد عرفه مي شوي و در آن، وقوف مي كني؟ و حال آن كه هنوز قرباني هاي ما و خودمان به مكه نرسيديم! [و تو مي خواهي با مشركان صلح كني و از همين جا به مدينه برگردي؟]
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آيا من به شما گفتم كه در همين سفر وارد مكه خواهيد شد؟
عمر: نه.
پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم): پس آگاه باش، كه در آينده نه چندان دور، وارد مكه خواهيد شد و من كليد كعبه را خواهم گرفت و در درون مكه معظمه سرم را و سرهاي شما مي تراشم و به همراه عرفه روندگان، در عرفه حضور خواهيم يافت.
در اين هنگام حضرت علي (علیه السلام) كه از رفتار و كردار عمر، ناراحت شده بود، به نزد وي آمد و به او گفت: أنسيتم يومَ اُحُد، اِذْ تُصعِدونَ وَ لا تلوون علي أحد و أنا ادعوكم في اُخراكم؟ اَنَسيتم يوم الأحزاب اِذ جائوكم من فوقكم و من أسفل منكم، و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر؟ أنسيتم يوم كذا، و جعل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) يُذكّرهم اموراً؟ أنسيتم يوم كذا، فقال المسلمون: صدق الله و رسوله يا نبيّ الله، ما فكّرنا فيما فكّرت فيه، لأنت أعلم بالله و بامره منّا.
عمر بن خطاب، پس از گفت و گو با حضرت علي (علیه السلام) و گرفتن پاسخ منطقي، در ظاهر ساكت گرديد ولي قلباً با صلح پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) مخالف بود.
به هر روي، هنگامي كه سال بعد فرا رسيد و پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس پيمان صلح حديبيه وارد مكه شد و عمره به جاي آورد و سرش را تراشيد، به عمر فرمود: اين، همان وعده اي است كه به شما داده بودم.
پس از ختم غائله عمربن خطاب، پيمان صلح ميان طرفين نوشته شد و درباره مواد پيمان، سهيل بن عمرو با پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت و گو كرد و سرانجام صلحنامه نوشته شد.
هنگامي كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به يكي از يارانش فرمود كه صلحنامه را كتابت كند، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت: اي محمد! صلحنامه را غير از اين دو نفر، كسي نبايد بنويسد: يا پسر عمويت علي بن ابي طالب (علیه السلام)، يا عثمان بن عفان.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، پذيرفت و دستور داد امام علي بن ابي طالب (علیه السلام) صلحنامه را كتابت نمايد.
مضمون صلحنامه چنين بود: به مدت ده سال ميان طرفين، حالت متاركه جنگ برقرار باشد و هيچ طرفي به طرف ديگر هجوم نياورد؛ مردم [اعم از مسلمانان و مشركان] در امنيت كامل باشند، هر كسي مي خواهد با پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان هم پيمان شود و يا در زمره آنان قرار گيرد آزاد است و هر كسي با قريش هم پيمان شود و يا در زمره آنان قرار گيرد آزاد است و هر كسي بخواهد با قريش هم پيمان شود و يا به آنان بپيوندد، آزاد باشد؛ اگر فردي از اهالي قريش بدون اذن بزرگان خود بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) وارد شود، وي در بازگرداندنش به قريش، ولايت دارد ولي اگر كسي از مسلمانان، به قريش بپيوندد، قريش او را برنمي گرداند.
هم چنين محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم)، به همراه اصحابش در سال جاري، وارد مكه نمي گردند و به سوي ديار خويش برگشته و در سال آينده مي توانند براي انجام عمره به مكه بيايند، به شرط آنكه سه روز بيشتر نمانند و به همراه خود، سلاح جنگي حمل ننمايند، مگر سلاح معمول همراه مسافر.
پس از نوشتن پيمان نامه، چند تن از اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و سه تن از سران قريش آن را امضاء كردند و آن را در دو نسخه قرار داده و يكي را به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ديگري را به سهيل دادند.
آن گاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به يارانش فرمان داد كه در همان جا قرباني كنند و سرهاي خود را بتراشند.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ساير مسلمانان در همان جا، شترها را قرباني كرده و سرهاي خود را تراشيدند و سپس به سوي مدينه بازگشتند.
حضورشان در حديبيه، ده روز و به قولي بيست روز ادامه يافت.
گفتني است، سوره مباركه فتح (سوره 48) در بازگشت از غزوه حديبيه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل گرديد و آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره نزول آن، فرمود: اُنزِلت عليَّ سورة، هي أحبُّ إليَّ ممّا طلعت عليه الشمس؛ سوره اي بر من نازل گرديد، كه براي من از هر چيزي كه خورشيد بر آن بتابد، دوستداشتني تر و با ارزش تر است.[5]
[1] المحبر [محمد بن حبيب بغدادي]، ص 115
[2] التنبيه و الاشراف [مسعودي]، ص 228؛ سبل الهدي و الرشاد [صالح شامي]، ج5، ص 189
[3] المغازي [واقدي]، ج2، ص 958
[4] البدايه و النهايه [ابن كثير]، ج4، ص 188 و ص 419 و ج5، ص 126؛ السيرة النبويه [ابن كثير]، ج3، ص 312
[5] نك: المغازي، ج1، ص 571؛ التنبيه و الاشراف، ص 221؛ البدايه و النهايه، ج4، ص 188