احکام >
پايان محاصره بغدادتوسط«شاه عباس صفوي»(1035ق):
ايران و عثماني در عصر شاه عباس صفوي
ايران و عثماني در عصر شاه عباس صفوي در سال 996 ق در داخل ايران واقعه ي عظيمي پيش آمد و آن اينکه شاهزاده عباس ميرزا که در هرات بود، به راهنمايي مرشدقلي خان استاجلو روي به قزوين نهاد و پدر خويش را از سلطنت برکنار کرد و خود بر تخت نشست. مرشدقلي خان قصد داشت که براساس نيت حمزه ميرزا حيدرميرزا را به سفارت به دربار عثماني فرستد و به همين جهت ولي آقاي چاشنيگيرباشي را که از دربار عثماني بدين مهم آمده بود به اردو طلبيد و دست اندرکار اين امر بود که در راه عزيمت به خراسان جهت دفع ازبکان، به اشاره ي شاه عباس کشته شد، زيرا که وي کارها را کلا در دست خويش گرفته بود و عملا شاه عباس را ناديده گرفته، مي خواست خود به استقلال بر همه ي امور دست يازد و شاه عباس هم اين کار را تحمل نمي توانست کرد.
عزيمت شاه عباس به خراسان، فرصتي مناسب به دست فرهادپاشا داد تا به تسخير قراباغ بپردازد و براي حصول اين مقصود سيمون امير گرجستان را به وعده و وعيد فريفت و از گرجستان گذشته به قراباغ درآمد و چند روز در گنجه ماند و چهل روزه حصاري استوار، آراسته به مردان جنگي و آذوقه و مهمات فراوان بنا نهاد و به آنا طولي برگشت. جعفرپاشا فرمانده قلعه ي تبريز نيز به کمک بعضي از قزلباشان خيانت پيشه بر اطراف تبريز مانند اردودباد و مرند وزنوز دست يافت. سنان پاشا مشهور به چغاله اغلي بيگلربيگي بغداد نيز همدان را فرا گرفت و در نهاوند قلعه اي بنا نهاد که هم به همدان مسلط باشد هم بر لرستان و کرمانشاهان و به همين جهت رعاياي شيعي مذهب نهاوند مزارع و خانه هاي خود را ويران کرده پراکنده شدند.(997). در سال 998 ق شاه عباس، براساس مقدمات پيشين، حيدرميرزا را به دربار عثماني فرستاد در معيت مهدي خان چاوشلو که عملا مأمور مذاکره بود. مراد سوم هيأت سفارت را به گرمي پذيرفت و قراردادي منعقد شد مبني بر ترک جنگ و قبول تسلط سپاهيان ترک بر سرزمينهاي ايراني (تبريز، قراباغ، گنجه، تفليس و شهرزور و حوالي لرستان و نهاوند) و استرداد اسرا و تشخيص و تعيين مرزها. شرايط عهدنامه بسيار سنگين بود، ولي شاه عباس اين شرايط سنگين را پذيرفت تا به فراغت خاطر بتواند بر ازبکان حمله آورد. مهدي خان چاوشلو در قزوين به حضور شاه رسيد و نامه محبت آميز مرادسوم را مشعر بر تجديد مصالحه تقديم داشت. در اين نامه آمده بود که نکته سنجان ترک ماده تاريخ اين صلح را «حفيظ» يافته اند.
هر چند چهل روز بعد از اين قرارداد؛ مهدي خان چاوشلو، به دستور شاه عباس کشته شد، ولي اصول مصالحه محترم ماند چنانکه در همين سال، يکي از شروط مصالحه يعني استرداد اسرا صورت گرفت و دولت ايران تني چند از پاشايان ترک من جمله مرادپاشا را آزاد کرد و ترکان نيز شاهرخ خان مهردار و مهدي قلي خان شاملو و قورخمس خان شاملو را آزاد کردند. وقتي قورخمس خان شاملو در ايوان چهل ستون قزوين برابر چشم شاه ظاهر شد، شاه صفوي چنان در خشم شد که به دست خود او را کشت. زيرا قورخمس خان جزو کساني بود که مادر شاه و مادربزرگش را کشته بودند. براي تشخيص حدود مرزها نيز شاه عباس به حسن خان چاوشلو دستور داد تا به همراه بسطام آغاترکمان داروغه دفترخانه همايون که مردي ريش سفيد و کاردان بود به طرف آذربايجان روند و آنان به همراه خضرخان حاکم نخجوان که به همين کار مأمور بود خطوط مرزي را برحسب مقتضيات وقت يعني به سود ترکان مشخص نمودند.
مرادسوم در سال 1003 ق درگذشت. وي گذشته از نقض قرارداد ايران و عثماني که سلطان سليمان به خطر خود تأکيد کرده بود و تجاوز به خاک ايران، مرتکب عمل زشت و جنايت آميزي شد و آن اينکه برخلاف سلاطين گذشته اجازه داد که زنان و کودکان مسلمان ايراني را در شروان و آذربايجان به غير مسلمانان به عنوان برده بفروشند و ازبکان هم اين کار زشت را تقليد کردند. از اين گذشته، مراد درصدد بود که قرارداد 998 ق را که خود امضا کرده بود نقض کند.
توضيح آنکه خان احمدخان از بقاياي کار کيايان گيلان از طرف سلاطين صفوي حکمران گيلان بود، ولي به عناوين مختلف از اظهار اطاعت سر باز مي زد تا اينکه به همين علت در زمان شاه طهماسب به قلعه ي قهقهه افتاد و تا او بود يعني مدتي نزديک به ده سال در زندان ماند تا پس از مرگ وي، آزاد شد و به سبب آنکه دختر شاه طهماسب را به زني داشت دوباره به حکومت گيلان منصوب شد و با استفاده از ضعف دولت صفوي به استقلال رفتار کرد و حتي سفير به روسيه فرستاد و رابطه ي سياسي برقرار کرد. وقتي شاه عباس بر تخت نشست خواست که او را در فرمان خويش در آورد و او که به وحشت افتاده بود، وزير خود حسام الدين فومني را محرمانه به استانبول فرستاد و نيمي از سرزمينهاي خود را به سلطان ترک وعده داد مشروط بر آنکه سلطان وي را در حفظ نيمه ديگر حمايت کند. مراد هم که ديگ طمعش به جوش آمده بود خواست بدين کار دست زند، ولي بزرگان دولت بدو يادآور شدند که با وجود قرارداد جديد و تسلط بر اراضي ايران ديگر تجديد جنگ به صلاح نيست بخصوص که مالکيت خان احمدخان بر گيلان مسلم به نظر نمي رسد پس بهتر است که سفير بازگردد. مراد هر چند سفير را اجازه مراجعت داد، ولي همين که در سال 1000 ق خان احمدخان از جلو سپاه شاه عباس گريخته به استانبول آمد، باز سلطان وي را مورد التفات قرارداد و سراي يوسف پاشا را در جوار محله قرق چشمه بدو بخشيد و در حمايت از وي نامه هاي متعدد به شاه عباس نوشت.
شاه عباس به معاهده ي ننگين استانبول در نوروز 998 بدين اميد تن در داده بود که بتواند به فراغ بال در شرق ايران کار را با ازبکان يک رويه کند و سرانجام اين امر با همه دشواريهايش به پايان رسيد و شاه عباس در 1007 ضربه ي قاطعي بر ازبکان وارد آورد و آنان را از خراسان بيرون ريخت و به قزوين فاتحانه بازگشت. در ميان خيل استقبال کنندگان چند تن انگليسي بودند زير نظر سرآنتوني شرلي که با برادرش رابرت شرلي از طرف کنت اسکس به ايران آمده بودند. مأموريت اين عده اين بود که ايران را در جنگ با عثمانيها آماده سازند. شاه عباس اين فرصت را غنيمت شمرد و از طرفي به کمک برادران شرلي به ايجاد توپخانه و تعليم سربازان پرداخت و از طرف ديگر سرآنتوني را پس از چندي با نامه هاي دوستانه به دربارهاي امپراتور آلمان و انگلستان و فرانسه و اسپانيا و واتيکان فرستاد. بزودي نيروي 4 هزار نفري سوار نظام به نام غلامان شاه که تحت فرمان قوللرآغاسي بودند به 60 هزار افزايش يافتند و در همين حدود نيز از عشاير در صف سپاهيان درآمدند و با کوششي فراوان سپاه ايران مجهز به سلاحهاي آتشين گرديد و نوشته اند که الگوي شاه عباس در اين سازماندهي جديد ارتش تشکيلات قپوقلي عثمانيان بود. نکته مهم ديگر اينکه در اين فاصله شاه عباس قشون قزلباش را که براساس قبيله اي منتسب به هفت قبيله قزلباش روملو، شاملو، استاجلو، تکلو و ترکمان و ورساق و ذوالقدر تشکيل شده بود بر هم زد. و قشوني را به نام شاهسون (شاهدوست) پايه گذاري نمود که منحصرا شاه را فرمانده خويش بشناسد نه چون گذشته سران قبايل روملو و شاملو و امثال آن را.
ارسال سفارتهايي به دربار اروپا و اطمينان از حمايت آنان و جنگهاي ده ساله ي عثماني و اتريش فرصت بي نظيري براي شاه عباس فراهم آورد که بتواند سرزمينهاي ايران را از دست دشمن بيرون کشد. در سال 1011 بود که شاه عباس با اختفاي کامل راز دل خويش ظاهرا به عزم مازندران از اصفهان بيرون آمد، اما از ميانه ي راه با سرعت تمام خود را به تبريز رساند چنانکه سرخوش عالي پاشا را که به قصد سرکوب غازي بيک از امراي کرد ساکن سلماس از تبريز بيرون رفته بود، دستگير کرد و قلعه ي تبريز را نيز به تصرف آورد (1012ق/1603م) و سپس شهرهاي ديگر آذربايجان را متصرف شد و ايروان را پس از محاصره ي شش ماهه به دست آورد. سلطان محمد سوم در اواخر سال 1603 درگذشت و فرزندش سلطان احمد که چهارده سال بيش نداشت به جاي وي نشست. شرح جنگهاي شاه عباس با سرداران ترک مثل چغاله زاد و مرادپاشا در کتب تاريخ آمده و اينجا به ذکر آن نياز نيست و همين قدر بايد دانست که در طول اين جنگهاي ممتد، يک بار نيز صحبت از صلح به ميان آمد و شاه ايران صريحا گفت صلح دولتين براساس صلح اماسيه (969 ق) يعني صلح شاه طهماسب و سلطان سليمان را مي پذيرد و مناطقي را که طبق معاهده 998 به عثماني واگذاشته و اکنون باز پس گرفته يعني تبريز و ايروان و شروان را پس نخواهد داد. شاه عباس طبق معاهده 998، حيدرميرزا برادرزاده ي خود را به رسم گروگان پيش عثمانيان نهاده بود، ولي از اقبال مساعد شاه عباس، آن کودک در گذشته بود و شاه ايران تعهدي نداشت سرانجام نصوح پاشا به سرداري سپاه عثماني رسيد و او به شاه عباس پيشنهاد صلح کرد و شاه عباس پذيرفته نماينده ي تام الاختياري به نام قاضي خان به دربار عثماني فرستاد و طبق قراري که فيمابين نهاده شد کليه ي سرزمينهاي مذکور در معاهده ي 998 به ايران بازگشت و در عوض شاه عباس متعهد شد که هر سال دويست بار ابريشم به دولت عثماني بدهد. با اين قرارداد جنگهاي نه ساله ايران و عثماني در سال 1612/1021 به پايان رسيد.
شاه عباس يک سال پس از امضاي قرارداد از فرستادن ابريشم خودداري کرد و چون دو سال از انجيلي مصطفي چاوش از کدخدايان سابق مرادپاشا و از چاوشان ديوان همايوني که به عنوان ايلچي معاهده صلح را به ايران برده بود خبري نشد، دولت عثماني باز به ايران اعلام جنگ داد.
وزير اعظم اغوز محمدپاشا در سال 1615/1024 جنگ را آغاز کرد. شاه عباس که از حرکت سردار ترک با خبر شد، با آنکه از باج دادن نفرت داشت سفيري به نام قاسم بيک روانه کرد و انجيلي مصطفي سفير عثماني را نيز با او فرستاد، اما چون باز هم ابريشم مقرري يک سال را بيشتر نفرستاده بود و سپاه به ميدان اعزام شده را نمي توانستند فراخوانند جنگ ادامه يافت و قاسم بيک نيز زنداني شد. بالاخره باز طرفين صلح کردند و اين بار دويست بار ابريشم ساليانه به صد بار تقليل يافت، اما دولت عثماني اين معاهده را که اغوز محمدپاشا سرعسکر بسته بود نپذيرفت و او را از منصب خود خلع کرد، زيرا او نتوانسته بود قلعه ي ايروان را تصرف کند. خليل پاشا سر عسکر جديد، پس از آنکه جاني بيک گرامي به او پيوست روي به آذربايجان نهاد و تبريز را تصرف کرد و شاه عباس به اردبيل عقب نشست و تقاضاي صلح کرد و در شوال 1027 / سپتامبر 1618 مجددا صلح برقرار شد و باز دويست بار به صد بار ابريشم تقليل يافت و سفير ايران که به دنبال اين توافق به استانبول آمده بود مجددا توافقي بر پايه ي صلح نصوح پاشا، يعني همان معاهده اماسيه، با دولت عثماني برقرار نمود (1619/1028).
در سال 1618/1027 سلطان احمد در جواني درگذشت و عثمان دوم پسر ارشدش که تازه به چهارده سالگي رسيده بود به سلطنت نشست. در آن هنگام هنوز خليل پاشا در ايران مشغول جنگ بود. سلطنت عثمان دوم چندان نپاييد و بر اثر شورش يني چريها کشته شد (رجب 1031/مه 1622) و به جاي او مصطفي اول که بيمار و ديوانه بود به سلطنت رسيد، ولي در دوران او نيز آشوب کشور و عصيان يني چريان پايان نپذيرفت خاصه آنکه وي ديوانه بود و مادرش به کارهاي کشور مي پرداخت. از اين روي کمان کش علي پاشا صدراعظم و ديگر دولتمردان پس از مشورت با بزرگان دولت عثماني من جمله شيخ الاسلام يحيي افندي قاضي عسکر تصميم گرفتند که مصطفي را از سلطنت معاف دارند و مراد پسر سلطان احمد را به سلطنت بردارند. مراد در آن هنگام بزرگترين پسر سلطان احمد بود و يازده سال و نيم از عمرش گذشته بود (يکشنبه 14 ذي القعده 9/1032 سپتامبر 1623).
در سال 1623/1032 بين يوسف پاشا و فرمانده ي سربازان به نام سوباشي بکر اختلافي پديد آمد و سوباشي بر بغداد مسلط شد و يوسف پاشا در جنگ با وي مجروح و مقتول گرديد و سوباشي با خواندن يک فرمان جعلي خود را از طرف سلطان حاکم بغداد معرفي نمود و حکومت عثماني پس از اطلاع بر اين حوادث سليمان پاشا را به عنوان والي بغداد بدان شهر فرستاد ولي سوباشي او را به شهر راه نداد. دولت عثماني حافظ احمدپاشا سرعسکر را مأمور سرکوب سوباشي نمود. حافظ احمدپاشا که مردي پخته و باتجربه بود به استانبول نوشت که بسيار محتمل است اگر سوباشي خود را در تنگنا بيند به شاه عباس پناه برد بهتر است که بغداد به سوباشي واگذار گردد. ولي دربار عثماني اين پيشنهاد را نپذيرفت، آنگاه احمدپاشا با کمک حکام موصل و مرعش و سيواس بغداد را در محاصره گرفت و سوباشي نيز که قبلا با شاه عباس مذاکره کرده بود، از شاه ايران کمک خواست و شاه عباس هم يک نيروي 30 هزار نفري تحت فرماندهي قرچغاي خان به سوي بغداد فرستاد. قرچغاي خان به حافظ احمدپاشا پيغام داد که سوباشي تحت حمايت شاه ايران است و بعد هم معلوم شد که شاه ايران قبلا براي سوباشي تاج قزلباش فرستاده و سوباشي هم سکه به نام او زده. حافظ احمدپاشا بيهوده کوشيد که سوباشي را به اميد حکومت رقه از دوستي با شاه ايران منع و از شهر بغداد دور کند تا اينکه سوباشي اعلام کرد که بغداد به شاه ايران تعلق دارد. حافظ احمدپاشا که چنين ديد حکومت بغداد را طي فرماني به سوباشي واگذاشت و سوباشي هم از دادن وعده ي تسليم شهر به شاه عباس پشيمان شد و خواست صفي قلي خان را که از جانب شاه عباس به نزديک بغداد رسيده بود بازي دهد، ولي صفي قلي خان مراتب را به شاه عباس اطلاع داد و سوباشي را ناسزا گفت و سوباشي هم تاج ارسالي شاه عباس را در حضور سيصدنفر از سپاهيان شاه که به بغداد بودند زير پا لگدمال کرد و گفت اگر شاه عباس لشکر به بغداد فرستد توفيق نخواهد يافت و سپس نامه اي به عنوان تشکر به حافظ احمدپاشا فرستاد.
شاه عباس شخصا عازم فتح بغداد شد (شوال 1032/ ژوئيه 1623) و شهر را در محاصره گرفت. حافظ احمدپاشا و خامت اوضاع را به دربار عثماني خبر داد، ولي کمان کش علي پاشا بدين امر اهميتي نداد و حتي مانع از آن شد که سلطان از آن مطلب باخبر شود. سرانجام پس از يک محاصره طولاني و بروز قحط شديد در بغداد چنانکه سگها و گربه ها نيز خوراک مردم گرسنه شدند شهر به تصرف شاه عباس درآمد و متعاقب آن کرکوک و موصل نيز به دست شاه ايران افتاد هر چند که اندکي بعد باز ترکان بر آن دو شهر دست يافتند. با اينهمه تا شاه عباس زنده بود، بغداد حتي پس از يک محاصره ي نه ماهه همچنان دست ايرانيان باقي ماند.