احکام >
18 جمادی الاول:
وفات آیةالله سید اسماعیل اصفیایی شند آبادی (1410 ق)
ولادت
عالم ربانی، آیت اللّه حاج سیداسماعیل اصفیائی شندآبادی به سال 1328 هجری قمری در روستای «شندآباد»(1) از توابع شهرستان «شبستر» استان آذربایجان شرقی در خانواده ای مؤمن و متدین دیده به جهان گشود. پدرش «میرعبداللّه» از سادات محترم و معروف و در خوبی و صفا زبانزد عام و خاص بود(2).
تحصیلات
ایشان پس از آن که قرآن و ادبیات فارسی از قبیل ابواب الجنان، گلستان سعدی، تاریخ معجم، تنبیه الغافلین، و نصاب الصبیان که از اهم کتب مقدماتی در ادبیات فارسی و تدارک ورود به رشته ادبیات عرب بود، را در مکتب خانه های قدیمی شندآباد فراگرفت. سپس عازم حوزه علمیه شبستر شد و در نزد مرحوم حضرت آیت اللّه حاج میرزا کاظم آقا شبستری به تکمیل علوم و فنون تا سطوح عالیه پرداخت. آنگاه وارد حوزه علمیه تبریز شد، از محضر درس مرحوم آیت اللّه حاج میرزا ابوالحسن انگجی و از دروس خارج فقه و اصول مرحوم آیت اللّه حاج سیدمرتضی خسروشاهی در حد وافر بهره برد. تا آنکه خود یکی از مدرسین ماهر و زبردست حوزه علمیه تبریز قرار گرفت(3).
امامت مسجد سیّد حمزه
مرحوم شندآبادی در کنار درس و بحث برای ارشاد مردم امامت مسجد سید حمزه تبریز که به کلی مخروبه و غیرقابل استفاده گردیده بود، پذیرفت و پس از چند سال تعمیر و بازسازی تدریجی آن به وسیله احیای موقوفات مسجد به اقامه نماز جماعت، ایراد سخنرانی، وعظ و خطابه مشغول شد. او چنان از محبوبیت و استقبال گرمی برخوردار شد که بعد از سالهای سال هنوز کسبه اهل بازار و محله با حرمت از آن دوران یاد می کنند و می گویند ما در عمرمان و در تاریخ مسجد سید حمزه تنها کسی را که دیدیم در دل و جان ما نفوذ کند و محبت خدا را در دلهای ما رخنه دهد، آیت اللّه شندآبادی بود(4).
مسجد و مدرسه سید حمزه
مجموعه مسجد و مدرسه سیدحمزه، از آثار فرهنگی اسلامی اوائل سده هشتم هجری قمری است که همزمان با تأسیس مدرسه و شهر علمی رشیدالدین فضل اللّه بوسیله «سید حمزه» که از سادات محترم و متمول دوران «اولجاتیو» بوده تاسیس و موقوفات بسیار مفصل بدانجا اختصاص داده شده بود. ولی با گذشت زمان اگرچه این مکان از سرنوشت ربع رشیدی مستثنی مانده ولی از دست چپاول عمله مولّی به نام «متولی» در امان نمانده و حجره ها و مدرسهایی مدرسه تبدیل به گورستان شده بود و مرحوم آیت اللّه اصفیائی با یک دهه تلاش پیگیر توانست مدرسه را از عمله مولی خارج نموده و پس از بازسازی حجره ها، در حدود سال 1338 شمسی اولین طلاب علوم دینی را در آنجا اسکان دهد(5).
هجرت به قم
او پس از عمری تلاش و کوشش و فعالیتهای مذهبی و اجتماعی در تبریز و خدمت به مردم آن شهر، ترجیح داد اواخر عمرش را در کنار حرم کریمه اهل بیت (ع) بگذراند و با استفاده از انفاس قدسی عارفان آن تربت پاک تزکیه نفس خویش را به اکمال برساند. با این حال از تدریس، تألیف تفسیر نیز غافل نماند و از بدو ورود به قم، با عشقی سرشار به فقه آل محمد (ص) تلاش خود را در این زمینه ها دوچندان کرد و با بهره گیری از مباحثه و همنشینی بزرگان حوزه قم، خود به حدّی از مراتب کمال رسید که مورد علاقه خاص بزرگان و عارفان واقع شد(6).
تفسیر آن مرحوم
روح و ذهن مرحوم آیت اللّه اصفیائی شندآبادی از معارف قرآن کریم سیراب شده بود و در مقام تفسیر قرآن نکاتی را یادآوری می کرد که شاید بعضی از آنها در هیچ تفسیری وجود نداشت. مرحوم اصفیائی در بخش ادبی تفسیر قرآن نیز نظرهای (به اصطلاح علماء، شم تفسیری خاص) داشت(7).
سیر و سلوک آن مرحوم
یکی از خویشاوندان آیت اللّه اصفیائی تعریف می کند که ایشان دایی خانواده ما بودند و بدین جهت نامحرمی در خانه ما برای او وجود نداشت. از این گذشته از کودکی لطف دیگری به ما داشت و خانه ما را مثل خانه خود می دانست و هر وقت از قم به «شندآباد» می آمد، اولی به خانه ما می آمد، بعد سراغ دیگران می رفت.
وقتی من از مسافرت برگشتم، نصف شب به خانه رسیدم، دیدم ایشان مثل همیشه به نماز شب ایستاده و گریه و زاری می کند و با خدای خود مناجات می نماید. سعی کردم طوری داخل شوم که ایشان متوجه من نشوند و مشغول عبادت باشند، ولی ایشان متوجه شدند و مرا مورد لطف و تفقد قرار دادند. نشستیم و کمی از اینجا و آنجا صحبت کردیم. بعد ایشان فرمود: شما از مسافرت آمده اید، بروید استراحت کنید. خودشان دوباره برخاستند و مشغول عبادت شدند. باز با آن گریه های جگرسوزشان به مناجات پرداختند. من هم طبق معمول رفتم و مقدمات خواب را فراهم کردم. دیدم همسرم سرزنش کنان به سراغم آمد و گفت:
«ایشان هم ملاّ هست تو هم ملاّئی! بابا تو هم نماز شبی، مناجاتی، چیزی!!»
که من خندیدم و گفتم:
«تو از هیچ چیز خبر نداری! نمی دانی ایشان چقدر گناه کرده است! باید هم گریه کند! باید هم از خدا طلب عفو کند! امّا ما چی؟!»
بالاخره با این حرفها از دست خانم خلاصی یافتم. امّا صبح که بیدار شدیم و سر صبحانه حاضر شدیم، مرحوم آقای شندآبادی لبخندی زد و گفت. «دیشب چه گفتی راستش را بگو!» گفتم: «ما که چیزی نگفتیم» دوباره گفتند: «تو راست گفتی، باز هم بگو!» دیدم یکباره منقلب شد و باز در حالی که آه می کشید، فرمود: «تو راست گفتی من خیلی گناهکارم(8)!!»
رقت قلب
مرحوم اصفیائی رقیق القلب و از «بکائون» زمان خود بود. وقتی به منبر می رفت در آغاز گفتارش آیه ای را ذکر می کرد و گریه می نمود و همه را به گریه می انداخت. مخصوصا آیاتی را که عتاب آمیز بود با همان لحن عتاب آمیز بلند قرائت می کرد و حال همه را منقلب می نمود. وقتی جهت اقامه نماز در مسجد حاضر می شد، مدتی قبل از شروع نماز به نوافل می ایستاد و گریه و زاریشان مسجد را پر می کرد.
آقا سید محمد فرزند گرامی اش در این باره می گوید:
«مرحوم پدرم دائم الذکر و اهل مراقبت بود و در عین حال هیچگونه دعوی نداشت بلکه رفتار او به گونه ای بود که کسی متوجه عوالم او نمی شد. او با ادعیه عالیه اهل بیت (ع) انس زیادی داشت و بسیاری از آنها را از حفظ داشت و قسمتهای مختلفی را گاهی در قنوت و سجده ذکر می نمود. به یاد دارم، روزی در منزل خلوتی از او در مورد دعای کمیل سئوال کردم و پرسیدم، آیا هرکس می تواند دعای کمیل را بخواند؟ ایشان جواب داد: اگر خداوند به کسی توفیق عنامت کند امر خطیری است، مگر نمی بینی می فرماید: «وینادیک بلسان اهل توحیدک و یتوسل الیک بربوبیتک» اینجا منقلب شد و مرا نیز منقلب کرد و من دیگر نتوانستم به سئوالات خودم ادامه دهم(9).»
آیت اللّه اصفیائی در عرفان عملی و طی مدارج سیر و سلوک مقامی شامخ داشت و بعضی از حالات او مخصوصا ارتباط با ساحت مقدس معصومین (ع) را بی مقدمه نمی توان ایراد نمود. او به حق یکی از صالحان بود. هنگامی که خبر رحلتش را به آیت اللّه العظمی آقای اراکی(ره) دادند، فرمود:
«اصفیائی از اصفیاء بود»
حضرت آیت اللّه بهاءالدینی نیز وقتی خبر رحلت آن مرحوم را شنید، فرمود:
«ایشان در آنجا (عالم آخرت) حکومت دارند»
سید عنایت خاصی نسبت به احوال و نوادر آثار علمای گذشته داشت و از سه تن «سیدبن طاووس، شهید ثانی» و آیت اللّه «میرزا جواد آقا ملکی تبریزی» بسیار یاد می کرد. در اوایل که در روزهای گرم تابستان در قم روزه های مستحبی می گرفت، اندکی به وقت افطار مانده، نزد قبر شریف مرحوم ملکی حاضر می شد و با او نجوا می کرد.
او از عالمان عامل و عارفان گمنامی بود که نام و نشانشان در پس پرده تواضع و اخلاص ناشناخته ماند. فرزند گرامیش درباره ویژگیهای بارز اخلاقی آن مرحوم می نویسد:
«آن مرحوم دارای ملکات فاضله و سجایای جمیله بود. بسیار کریم النفس، منیع الطبع، سخی و صبور و شجاع بود و در قضاء حوائج مؤمنین و رسیدگی به مستمندان و مریضان همت عجیبی داشت(10).»
تواضع و فروتنی
یادم نمی رود، تازه وارد حوزه علمیه تبریز شده بودم. «انموذج» می خواندم. مرحوم آقای شندآبادی تمام خاطراتش در مدرسه طالبیه بود. آنجا را خیلی دوست داشت و موقع عزیمت به تبریز سری به طالبیه می زد. روزی درب حجره زده شد. دیدم صدایی آشنا می گوید: بالا! بورواسان؟! شناختم. زود جواب دادم: «بفرمائید» ایشان وارد حجره شدند و همچون پدری به من مهربانی و عطوفت کردند. بعد حرف از درس و بحث به میان آمد. ایشان با اینکه از نصیحتهای مستقیم و ناراحت کننده پرهیز می کرد، رو به من کرد و پرسید: درس چه می خوانی؟ پاسخ دادم: آقا! انموذج می خوانم. گفت: بیإ؛ّّع ة بخوان ببینم. جامع المقدمات را آوردم و قسمت انموذج را باز کرده، شروع کردم به خواندن. در همان حال دیدم آقا آهی کشید و گفت: تو را خدا می فهمی چه می خوانی؟ سرم را به زمین انداختم و جوابی ندادم. ایشان ادامه داد: پسرم این جوری نمی شود ملاّ شد، این دو ماه را هم صبر کن و اول تابستان بیا قم. درست اول تابستان بود، رفتم قم و ایشان با آن لطف و تواضع خاصی که داشتند شروع کردند و از اول امثله تا مغنی اللبیب به من درس دادند(11).
پرهیز از مقام و جاه طلبی
یک وقتی مردم یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی نامه ای نوشتند و از او خواستند که برای ماه رمضان یا ماه محرم در آن شهر به منبر برود، ایشان قبول کردند و رفتند. در آن شهرستان عالم بزرگواری بود، پیام فرسناده بود:
«یا با ما در مسائل هم رای باشید یا از این شهر بروید»
ایشان به محض دریافت این پیام بساط خودشان را جمع کرد و خواست برگردد، اما مردم نگذاشتند و اصرار کردند که بماند. ولی ایشان برای حفظ شأن آن عالم نه چیزی گفته و نه کاری کرده بود. بدون سر و صدا از آن شهر خارج شده، به خانه خود برگشته بود(12).
مبارزه با طاغوت
مرحوم آقای شندآبادی زمانی که در تبریز تشریف داشت، ماجرای پیشه وری پیش آمد. او همگام با دیگر علمای مبارز و مردم قهرمان تبریز علیه پیشه وری وارد میدان شد و با سخنرانیها و بیانیه های خود مبارزاتش را علیه او و رژیم طاغوتی شروع کرد. حاج محمد اسلامی، یکی از اهالی قدیمی تبریز که در نزدیکی مسجد «سیّد حمزه» مغازه دارد، در این باره تعریف می کند:
«پیشه وری که به تبریز آمد و در اینجا حکومت تشکیل داد، آقای شندآبادی متوجه خطر آنها شد و از اولین کسانی بود که در منبر علیه آنها سخنرانی کرد(13).»
دلسوزی و رسیدگی به طلاب
زمانی پیش آمد که طلبه های مدرسه طالبیه دچار فشار مالی سختی شدند. حتی نان خشک هم برای خوردن نداشتند. چند تن از علما از جمله آقای بخشایشی و آقای شندآبادی در حیاط طالبیه به این قضیه می اندیشیدند. البته چون پول آقای بخشایشی نقد بود، ایشان جلو افتاد و الاّ آقای شندآبادی فرموده بود که من می خواهم حیاطم را بفروشم و بدهم به طلاب(14).
تأکید بر تمسک به کتب ائمه (ع)
ایشان تأکید بسیاری بر تمسک به کتب و احادیث معتبر و تحقیق پیرامون آنها داشت و از کار کسانی که در نقل بعضی از مطالب سست و بی پایه که غالبا منافی مقام عصمت اهل بیت است، بی پروایی می کردند، بیزار بود و مرتب تذکر می داد(15).
عشق به حضرت ولی عصر(عج)
آن مرحوم گاهی زمزمه می کرد:
«لیت شعری این استقرت بک ءالنّوی»
و چنان می گریست که تا مرز غشوه نزدیک می شد. او بنا به خواسته و استدلال سیدابن طاووس به مؤمنین و اهل منبر توصیه می نمود که اول دعا باید برای وجود مبارک حضرت حجت صلوات اللّه علیه باشد و در این باره سخن بسیاری داشت. یکی از دوستان ایشان نقل می کرد که در حدود سال 1369 قمری ایشان در حدود چهل هفته در نجف اشرف به سربرد و شبهای چهارشنبه به مسجد سهله مشرف شد تا آنکه شبی با حالت شیدائی برگشت که زمزمه می کرد و می گریست و حال او ما را پریشان کرد، سئوال کردم چه خبر شده است؟ گفت: درد بسیار است ولی درمان نیست(16).
اهمیت به روزهای مستحبی
ایشان از سال 1342 روزه مستحبّی را از اول ماه رجب شروع نموده و باستثنای ایام عید فطر و قربان و روز عاشورا، افطار نکرد و پس از گذشت یکسال، سحری را هم از برنامه خود حذف نمود و فقط برای استحباب سحور، مقدار یک استکان شیر می خورد و تا سال 1356 بهمین منوال گذشت و پس از آن فقط ایام مندوب الیه ماهها را امساک می کرد و در ایامیکه روزه نبود، فقط صبحانه و شام می خورد(17).
نظم در کارها
ایشان تمام برنامه های خود را چنان تنظیم می کرد که هیچ یک از وظایف دنیوی و اخروی با هم تداخل پیدا نکند؛ شبها بعد از نماز مغرب و عشا و پس از صرف شام و قدری مطالعه، به استراحت می پرداخت تا خود را برای نافله شب آماده کند. او پیوسته روایتی را از اهل بیت (ع) تکرار می کرد که فرموده اند «ان شیعتنا ینامون اول اللیل» یعنی شیعیان ما اول شب می خوابند و همچنان می گفت «فلیکن لک نیته حتی فی الاکل والنوم» و خود را جدا با این حدیث نورانی وفق داده بود. آن مرحوم در مورد وظایف شرعی خود تا حد زیادی مشمول وصف «ولاتخافون فی اللّه لومةلائم» بود و هیچ شأنی را در کنار شأن رفیع عبودیت ملاحظه نمی کرد(18).
علاقه به امام خمینی(ره)
در سال رحلت مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی(ره)، روزنامه ندای حق که به منزل ما ارسال می شد، عکس مراجع تقلید آن زمان را در صفحه دوم چاپ کرده بود که عکس امام خمینی رضوان اللّه علیه در میان آنان می درخشید. مرحوم پدرم عکس ایشان را به ما نشان داده و گفت: تنها شخص جامع الشرائط از جمیع الجهات ایشان هستند و او تنها کس بود که ابهت رضاشاه را شکست. (اشاره ایشان به یکی از عناوین کتاب کشف الاسرار «چرا رضاخان با علماء بد بود» بود) اندکی نگذشت که امام با حرکت تاریخ ساز خود به مصداق؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب، سخنان ایشان را در وجود ما جاودانه ساخت.
ایشان علاقه وافری به امام خمینی داشت و سخنرانیهای ایشان را با تمام اشتیاق و ابتهاج گوش می کرد و می گفت این مملکت قبلا همان بود که مجلس شورای ملی آن زمان، بسم اللّه گفتن مرحوم راشد را تحمل نکرد تا اینکه ایشان از مجلس (دوره 18) استعفا کرد و امروز خدا این مرد را بلند کرده است. روزی از ایشان سؤال کردم که شما اینقدر علاقه به مرحوم ملکی دارید، امام را نسبت به او چگونه می بینید؟ ایشان جواد داد: آقای خمینی، ملکیی بعلاوه است(19).
توجه به حاجات مردم
او هر پیشنهاد و هر حاجتی را بررسی می کرد؛ خواه این حاجت تقاضای درس صرف میر و تصریف باشد یا رسائل و مکاسب، تقاضای نان، دوا دکتر و یا ضمانت و قرض و رهن منزل مسکونی، اصلاح ذات البین یا فصل خصومت و با شرایط شاق مسافرت، نه وعده کذب می داد و نه برای رد سائل متوسل به حیل و توریه می شد. به خاطر دارم ایشان در عین حالی که در مدرسه ای سطوح عالی فقه و اصول را تدریس می نمود، در مدرسه دیگری به طلبه ای که بنا به صلاحدید ایشان از سیوطی به صرف میر برگشته بود، صرف میر تدریس می کرد و گاهی شنیدم که به عنوان لطیفه، بدون اینکه از کسی اسم ببرد، می گفت: شخص معنونی با درشتی تمام طلبه ای را عتاب می نمود که من به تو قربةً الی اللّه صمدیه تدریس کردم که سیوطی را از من بخوانی نه اینکه صمدیه را من زحمت بکشم و سیوطی را از دیگری بخوانی(20).
احساس مسئولیت در زمان انقلاب
مرحوم آیت اللّه شندآبادی در اوایل انقلاب بنا به احساس مسؤلیتی که در قبال انقلاب داشت، جهت ارشاد مردم و خدمت به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی امامت جمعه شهرستان مراغه را قبول کرد و رهسپار آن شهرستان شد، ولی مدت کمی در آنجا ماند و بنا به مصالحی دوباره به قم برگشت(21).
آثار و تالیفات
1 - تحقیق و چاپ «محاسبةالنفس» سیدبن طاووس
2 - محاسبه النفس و پشتکار حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
3 - کشف الریبه شهید ثانی که این مجموعه مکرر در ایران و لبنان به چاپ رسیده است(22).
فرزندان
مرحوم حضرت آیت اللّه اصفیائی شندآبادی چهارفرزند دختر و چهارفرزند پسر دارد؛ فرزندان پسر عبارتنداز:
1 - سیدعبداللّه فاطمی نیا
2 - سیدمحمد اصفیائی
3 - سیدعلی اصفیائی
4 - سیدمحسن اصفیائی(23)
وفات
وی سرانجام پس از سالها تلاش و کوشش در جهت ترویج و تبلیغ دین و تزکیه و تهذیب نفس خویش در تاریخ 26 آذر 1368، مطابق 18 جمادی الاول 1410 هجری قمری قریب به نیمه شب با حالات عجیب روحی و اشتغال به مناجات الهی دار فانی را وداع گفت و در جوار اجداد طاهرین خود آرام گرفت. پیکر پاک و شریفش پس از تشییع با شکوهی با همت مردم و روحانیون در قم در مقبره علماء در باغ بهشت به خاک سپرده شد(24).
«پی نوشتها»
1 - شهر شندآباد امروز؛ قریه شندآباد آن روز، به علت اینکه خرده مالکی بوده و نظام ارباب و رعیت در آنجا حاکم نبود و طبعا از ایادی حکومتهای طاغوت به دور بود،
2 - روزنامه اطلاعات - شماره 18961 - 5 بهمن 1368 - به قلم سیدعبداللّه فاطمی نیا - طبقات مفسران شیعه، ج 5، عقیقی بخشایشی، گفتگو بإ؛ّّع ة حجةالاسلام
3 - همان.
4 - گفتگو با اهالی محل، حاج رسول بقال و حاج محمد اسلامی.
5 - سیدمحمد اصفیائی.
6 - ر، ک به منبع 2.
7 - همان.
8 - گفتگو با حجةالاسلام طباطبائی شندآبادی.
9 - سیدمحمد اصفیائی.
10 - ر، ک به منبع 2.
11 - گفتگو با حجةالاسلام طباطبائی شندآبادی.
12 - گفتگو با حاج احمد بخشایشی.
13 - گفتگو با حاج محمد اسلامی.
14 - گفتگو با احمد بخشایشی.
15 - سیدمحمد اصفیائی.
16 - همان.
17 - همان.
18 - همان.
19 - همان.
20 - همان.
21 - گفتگو با حجةالاسلام صادق حسن زاده مراغه ای.
22 - ر، ک به منبع 2.
23 - سیدمحمد اصفیائی.
24 - ر، ک به همان، سیدمحمد اصفیائی.
منبع: www.hawzah.net