رسول خدا سى و پنج ساله بود كه قريش براى تجديد بناى كعبه فراهم گشتند، زيراكعبه فقط چهار ديوار سنگى بى ملاط داشت و ارتفاع آن ، حدود يك قامت بود. طوايف قريش كار ساختمان را ميان خود قسمت كردند تا ديوارها را بلندتر كنند و سقفى نيز براى آن بسازند، تا به جايى رسيد كه مى بايست (حجرالاءسود) به جاى خود نهاده شود، دراين جا ميان طوايف قريش نزاعى سخت درگرفت و هر طايفه مى خواست افتخار نصب(حجرالاءسود) نصيب وى شود و براى اين كار تا پاى مرگ ايستادگى كردند، تاآنجا كه طايفه (بنى عبدالدار) طشتى پر از خون آوردند و با طايفه (بنى عدى بنكعب ) هم پيمان شدند و دست در آن خون فرو بردند و به (لعقة الدم ) يعنى (خون ليسها) معروف شدند، تا ان كه (ابواميه ) پدر (ام سلمه ) و (عبدالله ) كه درآن روز از همه رجال قريش پيرتر بود، پيشنهاد كرد كه تا قريش هر كه را نخست از درمسجد در آيد ميان خود حكم قرار دهند و هر چه را فرمود بپذيرند. اين پيشنهاد پذيرفته شد و نخستين كسى كه از در، درآمد رسول خدا بود، همه گفتند: ( هذاالامين ، رضينا، هذامحمد. ) (اين امين است ، به حكم وى تن مى دهيم ، اين محمد است ).
رسول خدا فرمود تا جامه اى نزد وى آوردند، آن گاه سنگ را گرفت و در ميان جامه نهاد وسپس گفت تا هر طايفه اى گوشه جامه را گرفتند و سنگ را به پاى كار رسانيدند.آنگاه رسول خدا آن را با دست خويش در جاى خودش نهاد.[1]
[1] سيرة النبى ، ج 1/209-214؛ به روايت مسعودى و ابن سعد به چهار نفر ازبزرگان قريش بفرمود تا، چهار گوشه آن جامه را گرفته بلندش كنند (مروج الذهب ،ج 2/279؛ الطبقات الكبرى ، ج 1/146.)