جواب: سلام علیکم؛دخترم البته خوردن شراب گناهان کبیره است، ولی مسؤولیت شما الآن این هست که کنارش باشید و او را به سمت خدا هدایت کنید و سبب عاقبت بخیری و نجاتش شوید.
بدون شک اثرات جسمس و وضعی شراب تا مدّتها باقی میماند. با خوردن شراب روح شرابخوار پاکیش را از دست می دهد و نمازش قبول نمیشود مگر اينکه توبه کند و اثرات گناه را از جسم و جان خود پاک کند.
علی (علیه السلام) میفرماید: منشربالمسکر لم تقبل صلوته أربعين يوماً و ليلهً؛ کسی که مست کننده بنوشد، تا چهل شبانه روز نمازش قبول نمیشود.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز میفرماید: اگر شرابخوار در این چهل روز بدون توبه بميرد، خداوند او را از آب های جوشان جهنم خواهد نوشانيد .
علی (علیه السلام) نیز میفرماید: لا تجلسوا عليمائده تشرب عليها الخمر ؛ بر سر سفره ای که در آن شراب نوشيده ميشود ننشينيد .
و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز میفرماید: ملعوناست ، ملعوناست کسي که بر سفرهای که در آن شراب نوشيده شود بنشيند.
البته شما به ایشان مهربانی کنید و با محبت سبب نجاتشان شوید و بدانید در این صورت خدای سبحان نیز به شما کمک میکند و حتماً ایشان را بخاطر گناه کبیره ای که انجام میدهد سرزنش نکنید.
سلام بنده را اگر ممکن هست به ایشان برسانید و به ایشان بفرمائید از راه دور لوطی گری کند و خواهش بنده که سیّد و اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) میباشم قبول کند و از گناهش منصرف شود.
=====
این داستان خواندنی را برایش هدیه میفرستم:
دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:""حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!""خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی...
مـــــنـــــبـــــع
=====
منتظر مروت و جوانمردیشان هستم. یاحقّ.