ابوالعباس، عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، معروف به "سفاح" نخستين كسي است كه از طايفه بنيعباس به خلافت رسيد. در أواخر حكومت امويان، نهضتي بزرگ تحت پوشش "الرضا من آل محمد صلی الله علیه و آله" بر ضد حكومت بنياميه، سراسر جهان اسلام را فراگرفت و هر روز نفرت مردم نسبت به امويان و علاقه و محبتشان به هاشميان و وابستگان به خاندان رسالت، زيادتر ميشد.
صحنه گردانان اين نهضت عظيم، فرزند زادگان امام حسنمجتبي علیهالسلام، معروف به بنيالحسن علیهالسلام و اولاد و احفاد عباس بن عبدالمطلب، عموي پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بودند.
ابومسلم خراساني، در خراسان و شرق عالم اسلام و ابوسلمه خلال در مناطق عربنشين، داعيان بزرگ آنان بودند و با فراگير كردن نهضت، امويان را وادار به شكست نمودند و با كشتن مروان بن محمد، معروف به مروان حمار به خلافت امويان، پايان بخشيدند.[۱]
اما در تصاحب خلافت، بنيعباس پيشدستي كرده و آن را از رقيب داخلياش، يعني بنيالحسن ربوده و براي خويش از مردم بيعت گرفتند. ابوالعباس سفاح، اولين خليفه عباسي است كه در ربيع الاول سال 133 قمري، زمام امور مسلمان را بدست گرفت.[۲] در زمان او، هوادارانش با سپاهيان مروان بن محمد و بازماندگان آنان نبرد كردند و بنی اميه را در شام، قتل عام نمودند.[۳]
ابوسلمه خلال، كه در پيروزي نهضت عباسیان نقش بسزايي داشت، پس ازاستقرار ابوالعباس سفاح در مقام خلافت، مورد كينه و خشم باطني وي قرار گرفت و ناجوانمردانه در تاريكي شب به قتل رسيد. سفاح، قتل وي را به گردن خوارج انداخت و از اين راه بر جنايت خويش پردهاي پوشيد.[۴]
عاملان سفاح با مردم مناطق شهرهاي مختلف، رفتار خشن و سختي اعمال ميكردند و هر كسي را به بهانههاي واهي به تير و تيغ ميسپردند. در اين ميان، جنايت برادرش يحيي بن محمد در موصل و كشتن تعداد بيشمار از مردم و هتك نواميس آنان، چهره زشتي از زمامداري اين طايفه را از آغاز خلافتشان به مردم نشان داد.[۵]
آن طوري كه نقل شد، وي نسبت به آل ابيطالب علیهالسلام و علويان مبارز، اعم از بنيالحسن علیهالسلام و بنيالحسين علیهالسلام و ساير سادات منتسب به بيت رسالت و امامت، رفتاري نيكو داشت و به آنان احسانهاي زيادي مينمود.
سرانجام در دهم ذی الحجه، سال 136 قمري پس از نزديك به چهار سال خلافت در شهر أنبار واقع در كشور كنوني عراق بدرود حيات گفت و در همان شهر به خاك سپرده شد. پس از وي برادرش منصور دوانقي بنا به وصيت او به خلافت رسيد.[۶]
2- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 205 و تاريخ الطبري، ج 7، ص 412.
3- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 273.
4- همان، ص 277.
5- همان، ص 278.
6- همان، ص 283.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی