عمر بن عبدالعزيز، هشتمين نفرى است كه از خاندان بنى اميه به خلافت دست يافت. وى گرچه از اين طايفه ناحق و ضد ولايت است، وليكن نسبت به خلفاى پيش از خود و پس از خود از بنى اميه، نام نيكى از خود برجاى گذاشت و بسيارى از كردارهاى وى مورد ستايش دوستان و مخالفان بنى اميه از جمله مورخان و سيره نگاران اهل سنت قرار گرفته است.
پدرش در سنين كودكى وى وفات يافت و سرپرستى عمر بن عبدالعزيز را عمويش عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى) بر عهده گرفت و وى را به جمع فرزندان خود افزود و حتى بر برخى از آنان، او را ترجيح مى داد. عبدالملك، دختر خود فاطمه را به عقد عمر بن عبدالعزيز درآورد.[۱]
عمر بن عبدالعزيز در 25 سالگى از سوى پسرعمويش وليد بن عبدالملك به فرماندارى مكه، مدينه و طائف منصوب گرديد و اين مقام را از سال 86 تا 93 قمرى بر عهده داشت.[۲] وى در آغاز فرماندارى خود بر حجاز، ده تن از فقهاى برجسته مدينه را گردآورد و آنان را مشاور خود ساخت و به آنان سوگند داد كه او را در احقاق حق و نهى از باطل يارى دهند و خود را موظف ساخت كه از رايزنى و پيشنهادات آنان، لحظه اى غافل نسازد.[۳]
سرانجام با حسادت حجاج بن يوسف ثقفى (عامل وليد در عراق) و شكايت وى در نزد خليفه نسبت به عمر بن عبدالعزيز، مبنى بر اين كه وى مخالفان دولت بنى اميه را در مكه و مدينه پناه مى دهد و آنان را در ابراز عقيده خويش آزاد مى گذارد، خليفه از او ناخرسند شد و وى را در سال 93 قمرى از امارت حجاز معزول ساخت و به جاى وى، عثمان بن حيان را منصوب كرد.[۴]
اما پس از آن كه سليمان بن عبدالملك به خلافت رسيد از عمر بن عبدالعزيز دلجويى كرد و وى را از مشاوران عالىرتبه خويش قرارداد و تلاش كرد از انديشه ها و نظرات وى پيروى كند. عمر بن عبدالعزيز بر اين عقيده بود كه با سفارش ها و اندرزهاى خويش، سليمان بن عبدالملك را به اصلاحات وادار و از منكرات و رفتارهاى ناپسند بازدارد.[۵]
سليمان بن عبدالملك در دهم و به روايتى در بيستم صفر سال 99 قمرى در شهر دابق در سرزمين قسرين، وفات كرد و در هنگام وفاتش طى وصيت نامه اى، عمر بن عبدالعزيز را ولى عهد و جانشين خود معرفى كرد.[۶]
عمر بن عبدالعزيز پس از بدست گرفتن خلافت، نخستين كارش اين بود كه هر چه از همسرش فاطمه بنت عبدالملك از قبيل جواهرات، زينت آلات، اراضى و دارايى هاى ديگر در نزدش بود به بيت المال بازگردانيد و به همسرش گفت: من و تو و اين اموال در يك خانه نمى گنجيم! ولى هنگامى كه وفات كرد و يزيد، برادر همسرش به خلافت رسيد، همه آن دارايى ها را به خواهرش بازگردانيد. فاطمه نپذيرفت و گفت: نمى خواهم به هنگام زنده بودن همسرم از او اطاعت كرده باشم و پس از مرگش نافرمانى كنم. آن گاه، يزيد همه آن دارايى ها را در ميان اهل خانه و كسان خود تقسيم كرد.[۷]
سرانجام عمر بن عبدالعزيز، پس از دو سال و پنج ماه خلافت در 39 سالگى بدرود حيات گفت. تاريخ درگذشت وى رجب سال 101 و بنا به روايتى جمادى سال 102 هجرى قمرى در "ديرسمعان" از مناطق شام است. عمر بن عبدالعزيز پيش از وفات به مدت بيست روز بيمار بود و پس از آن وفات كرد و در همان دير سمعان به خاك سپرده شد.[۸]
پس از او، يزيد بن عبدالملك به عنوان نهمين خليفه اموى بر تخت خلافت تكيه زد و آن چه را كه عمر بن عبدالعزيز انجام داده بود، همه را دگرگون ساخت و روش نابخردانه خلفاى پيشين بنى اميه را در پيش گرفت.[۹]
2- همان، ص 194.
3- تاريخ دمشق (ابن عساكر)، ج 45، ص 141.
4- تاريخ امراء المدينه المنورة (عارف احمد عبدالغني)، ص 86.
5- البداية والنهاية،ج 9-10، ص 195.
6- تاريخ دمشق، ج 45، ص 164 و ص 158؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 123 و تاريخ الطبرى، ج 6، ص 546 و ص 550.
7- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 123.
8- تاريخ دمشق، ج 45، ص 128 و ص 131.
9- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 127.
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر
پایگاه دانشنامه اسلامی